top of page

شاهرخ مسکوب: معاصری همچنان معاصر 1

 

امروز و پس از گذشت پانزده سال که از  مرگ شاهرخ مسکوب در غربت می گذرد، ما در این فرصت مجازی گردهم آمده ایم تا خاطره او را گرامی داریم یا چنانکه در زبان فارسی می گوییم تا یاد او را زنده کنیم…  

من هرگاه  که به مسکوب فکر می کنم این واژهٔ یاد  خود به خود به ذهنم می آید همچون مضمونی تکرار شونده یا بن‌مایه ای که به تصریح یابه تلویح در نوشته هایش به کار رفته است و به باور من در قلب برخورد نظری او با  ادبیات و زبان جای دارد. یاد  را نمی توان به آسانی به زبان انگلیسی به کلمه  memory ( حافظه) برگرداند. چیزی افزون تر در معنای فارسی آن هست مثلا در کاربست آن در زبان حافظ به صورت پاره ای از یک فعل مرکب : با یادآوردن ( در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد)… در این گفتار مختصر براین واژه یاد و ملازمات آن در نوشته های مسکوب درنگی می کنم، هم در آن حال که می کوشم، به کوتاه سخن، تصویری از او را به عنوان صدایی معاصر در در نقد ادبی مدرن ایران به دست دهم، و به بیانی دقیقتر،  شاهرخ مسکوب همچون معاصریتی که همچنان معاصراست.

 

سخن را با این پرسش آغاز می کنم که ما چگونه شاهرخ  مسکوب را اکنون به یاد می آوریم؟ اهمیت کارهایش امروز برای ما در چیست؟  به بیانی کلی می توان او را همچون صدایی در زمینه نقد معاصر ادبیات فارسی به یاد آورد. اما مسکوب می دانیم که صدایی در میان دیگرصداها نبود. گذشته ازین،  ما از واژه معاصر چه مفهومی را مراد و منظور می کنیم؟.. آیا صرف اینکه او تا همین چند سال پیش در پاریس  میزیست به معنای معاصر بودن او با ماست؟ تعریف قاموسی معاصر و معاصریت همین معنا را می رساند: زیستن همزمان در یک عصر یا یک دوره خاص، زیستن در اکنون، مدرن بودن و غیره … اما آیا واقعا مسکوب معاصر هم عصران خود بود؟ معاصر با چه کسانی بود؟ 

آری می توان گفت که شاهرخ مسکوب پژوهشگری معاصر بود. اما این پرسش هم پیش می آید که او چگونه پژوهشگری بود ؟.. مسکوب، چنانکه می دانیم، نه ادبیات بلکه حقوق خوانده بود. نوشته هایش و در واقع جستارهای بلند و تک نگاری های او را نمی توان از زمره آن تحقیقات آکادمیکی دانست که خود او در  وصف آنها  به طنز می گوید، " درست،  خوب ، اما بی فایده …"2 و می دانیم که بخش مهمی از کارهای او را یادداشت ها و خاطره نویسی هاش تشکیل می دهد. آیا مسکوب به معنای مصطلح یک " ادیب " یا یک اسطوره شناس بود؟ لفظ ادیب پر طمطراق تر  از ان است که برای مسکوب به کار گرفته شود و آری اسطوره های ایرانی بخشی از مواد کاری او بودند. اما او در اسطوره  نه به دنبال روابط ساختاری بستة ان در گذشته، بلکه در پی یافتن انگاره هایی تکرار شونده از آن در زمان ( حال) می بود. مسکوب می توان گفت که اندیشمندی ادبی بود که درباره ادبیات و در ادبیات می اندیشید و نوشته هایش آن چیزی را نشان می دهد که من دوست دارم بدان "شاعرانگی تحلیل" نام دهم. 

 

به پرسش نخست برگردیم. شاهرخ مسکوب پژوهشگری معاصر بود، اما معاصر به چه معنا؟ با چه کسانی معاصر بود؟ به نقل از پل دمان در یک مصاحبه می توان گفت، که " انواع و اشکال معاصریت هست  …" 3 تعریف معاصر بودن بخصوص در فرهنگ و ادب معاصر ایران مشکل تر از آن است که به نظر می رسد اگر نخواهیم فقط معنای قاموسی کلمه را مراد کنیم.. آیا معاصر بودن به معنای نوآوری است. اما سخن نو چیست؟ چه کسی می تواند بگوید در ادبیات سخن نو چیست؟  واقع آن است که ما یک معاصریت نداشته ایم و معاصریت‌هایی را به مفهوم قاموسی داشته‌ایم که معاصر همدیگر نیستند. کی با کی معاصر است؟ از خود مسکوب شاهدی بیاورم آنجا که در تاملات روزانه اش درباره دو رفتار متفاوت با  یک واژه از دو شاعر مهم همزمان سخن می گوید: " تفاوت استنباط و دریافت متفاوت در ادب کلاسیک و مدرن ، در ملک الشعرا و نیما کلافه ام کرده. برایم معما شده و خوابم را گرفته. تفاوت پیداست اما نمی دانم چیست و از کجا می آید، مثلا "شب " های بهار و نیما…"  4 نیما و بهار هم عصر بودند و در همان عصر آیا هدایت با نیما معاصر بود که به کلی درکی از حرکت نوآورانه ( ابداع ) نیما در شعر فارسی نداشت؟ آیا فاطمه سیاح نحستین زن منتقد ایرانی که در دانشکاه تهران ادبیات اروپا و رمان درس می‌داد

 معاصر کسروی بود که رمان را یکسره افسانه و دروغ و گمرا کننده می دانست؟ و پیشتربیاییم، چه کسی می تواند بگوید که مثلا شفیعی کدکنی و یداله رویایی  باهم معاصر بوده اند؟ 

آیا معاصریت به معنای همان است که درفارسی می گوییم فرزند زمان خویشتن بودن؟ آنچه می خواهم در اینجا از معاصریت تعریف کنم ،برعکس ، نه به معنای فرزند زمان خویشتن  بودن،  بلکه به معنای بیرون از و دربرابر زمان خود بودن است - نوعی نابهنگامی untimely به تعبیر نیچه و بیدرنگ در اینجا از خود مسکوب نقل می‌کنم که معاصر بودن " …توانایی برگذشتن از زمان خود و همزمان شدن با آینده است. " 5 تعریف دیگری از این حس زمانی را مسکوب  در اشاره به هدایت چنین یادآور می شود: زیستن در یک جا اما در دو زمان6 …به این اعتبار  اگرچه بی ارتباط با یکدیگر به لحاظ دیدگاه و مشرب ادبی،  اما هدایت و نیما  با هم معاصرند . هردو ناچار از زیستن در زمان خود هستند اما  بدان بسته نیستند ؛ از آن گسسته اند.  تعریفی از این بی‌زمانگی  را از زبان جورجیو آگامبن در اینجا می آورم که " معاصر بودن نسبتی یکه است با زمان که با گسستگی از آن و نابهنگام بودن با آن ملازمت دارد. "7 در این نابهنگامیت ، در این جدا افتادگی از زمانه است که  ذهن  می تواند آن چیزی را دریافت کند که آگامبن از آن همچون نوری از دل  تاریکی یک دوران یادمی کند؛ نوری که به سوی ذهن ( سوژه) می تابد، اما هردم از او فاصله می گیرد. معاصریت بدین معنا، بازهم به تعبیر آگامبن، اشعار یا وقوفی است که همواره به صورت "هم اکنون" اما " نه هنوز" فرا می‌رسد. 8 مسکوب فرزند زمان خویش بود ، اما نه چنان بسته در آن که نتواند به قلب تیرگی آن خیره نشود. ناهمزمانگی او، آینده او که اکنون زمان حال ماست، آن چیزی است که دوست دارم  آن را معاصریت  هنوز (همچنان) معاصر او بنامم. در شرح معاصری که او بود، یا بهتر است بگویم، هنوز هست، در اینجا نگاهی گذرا به زندگی او و دیدگاه های انتقادیش به ویژه در خوانش شاهنامه خواهم انداخت. 

 

شاهرخ مسکوب همچون اندیشمندی ادبی چه نادر شخصیتی بود است در فضای  نقد معاصر ما و همچنین چهره ای نادر بود به لحاظ آن توازنی که میان تئوری و پراکسیس برقرار کرده بوده  که شایگان از آن به عنوان "اقلیم حضور ی که مسکوب بود" یاد کرده است. آری ، می توان  گفت معاصریتی چنین  به وفور یافت نمی شود. می دانیم که مسکوب در طول زندگیش شاهد سه رویداد یا نقطه عطف تاریخی بود. نخست اینکه، او شاهد اشغال ایران بود و تبعید خفت بار رضا شاه که برای ذهن جوان او ضربه ای زیر و زبر کننده ای به همراه داشت. همه چیز در یک آن فرو ریخته بود.  به دنبال دوره ای سرگردانی فکری او ایمان خود را در یک ایديولوژی نو بازیافت و به حزب توده پیوست: " در  وسط آن آشوب حس می کردی که روحت در امان و زیر پایت سفت است." 9 رویداد دوم کودتای سال سی و دو است و به زندان افتادن او و رویداد سوم انقلاب سال پنجاه و هفت است و در پی آن  چنانکه می دانیم دوران تبعید خود خواسته اش در پاریس. در سال های زندان  پس از کودتا بود که ایمانش را به کمونیسم از دست داد. او پیشتر ایمان خود را به مذهب با خواندن کسروی همچون بسیاری از هم نسلان خود از دست داده بود. مشکل مسکوب  با مارکسیسم تنها مسایل ایديولوژیک و سیاسی نبود، بلکه مشکلی شخصی بود. او دریافته بود که ریا و تظاهر لازم برای آنکه عضو سرسپرده به " حزب" باشد با اخلاق فرداگرای او جور در نمی آید.10 پس از رهایی از زندان اگرچه هرگز در ایده عدالت شک نکرد، اما آن را در کنار حقیقت و زیبایی نشاند، و از آن پس، این ها سه اصل در زندگی شخصی و برای داوری های ادبی و هنری او شدند. در زمستان نارضایتی و نا امیدی سالهای پس از کودتا مسکوب ادبیات را همچون ساحتی از امید کشف کرد  و همچون پادزهری برای  همه آن دگم های ایدئولوژیک و سیاسی که روح جوانش را مسموم کرده بودند. چندی نمی گذرد که به تعبیر خودش با "شگفت شاهنامه " آشنا می شود و از آن پس این اثر را اساس کار پژوهش خود قرار می دهد.  شاهنامه برای مسکوب اما فقط یک موضوع پژوهش نبود. در شاهنامه محتوایی را می دید که بعد ها برآن " بلندی و روشنایی" فرهنگ ایرانی در برابر " پستی و سیاهی" تاریخی آن نام گذاشته است. او همچنین در شاهنامه زبانی را یافته بود که جبران همه شوربختی های ایرانی بودن است. 11 مسکوب زمانی به خواندن شاهنامه همچون " تاریخ آرزو شده یک ملت" همت گذاشت که جهان وطنی چپ،  بومی گرایی خام و امت گرایی اسلام سیاسی گفتمان های غالب دوران بودند و نام ایران اگر نه واژه ای ممنوع که واژه ای غایب در  اغلب آثار مدرن ادبی می‌بود.  

گستره وسیع خوانده های او و تاملات ژرف نگرانه اش بر این خوانده ها  شگفت  انگیز  است . مسکوب در این تاملات و نظرات کوتاهش در باره آنچه خوانده بود و یا دیده بود ( بازدید کننده  خستگی ناپذیر موزه ها هم بود ) اکنون و هنوز برای ما سخن های بسیاری برای گفتن دارد. حجم خوانده هایش از ادبیات اروپا و آمریکا و مکاتب فکری غربی نشان دیگری از معاصریت اوست. معاصریتی که خواستار معاصر بودن با جهان است . این را می توان در تلاش مدام او به صورت اندیشیدن به  آرا و نظرات دیگران دید؛ در از آن خود کردن آن نظرات و آرا ونه صرفا رونویسی یا برگردان آنها، بلکه برای رسیدن به دیدگاهی مستقل و اغلب شهودی در پرداختن خلاقانه به آنچه از خود است با زبانی که از آن خود او بود. چنین است که پاره ای از دیدگاه‌های او را امروز ما به نحوی شگفت انگیز مربوط و هماهنگ با اغلب جریان های نقد معاصر در جهان می بینیم. در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره وار می‌پردازم و برای این کار فقط کافی است در یکی از کتابهای مسکوب تورقی کنم، جستاری بلند درباره شاهنامه و با عنوان فروتنانهٔ ارمغان مور.

آنچه در این کتاب در همان نگاه اول به چشم می خورد رویکرد معطوف به متن مسکوب است. مسکوب اگرچه بر ملازمات تاریخی و اسطوره ای متن آگاهی کافی دارد، اما پیش از هر چیز  از نگاه او شاهنامه یک متن ادبی است. در کنار این رویکرد، روش تحلیلی او را می بینیم - ویژگیی نادر اگر به یاد بیاوریم و مقایسه کنیم کار او را با  عمده فرادهش نقد دانشگاهی در خوانش شاهنامه که از دو رویکرد توصیفی تاریخی و فقه الغوی بیرون نبوده است. این رویکرد معطوف به متن و روش تحلیلی او را می‌توان در مثلا جستار بلندی که بر شاهنامه نوشت، داستان سوگ سیاوش، دید و ادامه و ژرفش آن را در آثار بعدی که نگاشت. از این نگاه حتا می توان گفت که شاهنامه شناسی  در ایران به دو دوره پیش و پس از مسکوب مسکوب تقسیم می شود. او ست که به ما نشان می دهد چگونه می توان به شاهنامه یا شعر حافظ همچون متنی ادبی اندیشید. در برخورد با متن ادبی چنانکه خود در پیشگفتار  کتاب ارمغان مور می گوید نه در پی یافتن " دانسته های متن" که در پی "نادانسته ها" ی آن، و به بیانی دقیقتر و به زبان خود او ، نه فقط در جستجوی معانی دیگر که در جستجوی معانی " دیگر تر" در متن است 12 و این آن چیزی است که  در کتاب دیگرش، هویت ایرانی و زبان فارسی 13، بر آن نام زیبای "یادایاد زبان" را نهاده است. 

 پیش از پرداختن به این مفهوم کلیدی به دو مفهوم دیگر یا دو  دریافت  دیگر مسکوب مرتبط با متن اشاره کنم. شاهنامه برای مسکوب در کل اثری یکتا singular و تکرار ناپذیر است که در خود رویدادهایی روایی و تکرار شونده را جای داده است - آنچه امروز در نظریه های ادبی به عنوان رخداد ادبی در برابر رخداد تاریخی تعریف می شود. جالب اینکه ما تعریفی از رخداد ادبی را از زبان مسکوب چنین می خوانیم که این رخداد خواستار فرا گذشتن از محدودیت تاریخی خود و پیوستن با دنیای حاضر ( و اضافه کنم: دنیای کنونی متن به هنگام خوانده شدن) است. برخلاف رویداد تاریخی، رخداد ادبی همچون یک " نارخداد"، بنا به تعریف، همواره از ما می خواهد که آن را در یک زمان قصوی به صورتی نا دستورمند همچون آینده ای استمراری در گذشته بخوانیم. از اینروست  که شاهنامه با ساختار ادبی رخدادهایش، خواه حماسی خواه تاریخی، از نگاه مسکوب نه تاریخی واقعی که  همچون "تاریخی آرزو شده" از گذشته یک ملت خوانده می شود. همچنین باید اشاره کنم به آنچه مسکوب در  متن شاهنامه از نسبت "سخن" با "مرگ" دریافته و بر آن انگشت می‌گذارد. شاهنامه این نسبت را فراپیش نهادن سخن دربرابر مرگ تعریف می کند همچون حرکت آگاهانه شاعر برای فرا گذشتن از مرگ و زندگی دوباره یافتن در کسوت یک " نام". 14 چنین است که "نوشته" دیگر درآیگاه مرگ نیست و " متن" تابوت شاعر نیست. آری ، می توان گفت " مؤلف  مرده است" ، اما شاعر زنده است. 

 

شاعر زنده است اما چگونه و در کجا؟ در پاسخ به این پرسش به اصطلاح زیبای یادایاد زبان بر می‌گردم که مسکوب از آن در منبع یادشده با اندکی طنز همچون ترکیبی " شیک" در زبان فارسی یاد می‌کند. می توان این اصطلاح  را خاطره بازیگوش زبان گفت. در ترکیب آن واژه یاد مضاغف شده تا معنایی را  فراتر از صرف خاطره برساند - سلسله ای از تداعی ها و به تعبیر استعاری مسکوب همچون سلسله زلف بتان…15که در زبان بافته شده است. من این اصطلاح را در جایی همچون معادلی دیگر برای بینامتنیت Intertexualty به کار برده ام، اما درجا دریافتم که در یادایاد زبان چیزی فراتر از پیوندهای پوشیده یا آشکار متن با دیگر متن ها هست( بینامتنیت بنا به تعریفی کلی). به کوتاه سخن، این واژه به یک پربودگی plenitude اشاره دارد که در اغلب نظریه های بینامتنیت همچون یک نبود یا خلا در زبان پیش فرض شده است.  در حالیکه یادایاد می تواند با  همه تعاریف بینامتنیت سازگار باشد برای نمونه تعاریفی همچون  نقل قول های بدون علامت نقل قول درمتن ( بارت)؛ اندر کنش ( تعامل)متن با متون دیگر ( کریستوا) یا رسوبات مضطرب کننده سخن  اسلاف در متن ( بلوم)، اما در عین حال برتری و پیشینگی primacyمتن را بر سوژه ( نویسنده متن) آنچنانکه در نظریات افراطی بینامتنیت

می بینیم به پرسش می گیرد. به یاد ما می آورد که که نوشتن به عنوان فعلی متعدی فقط مفعولی صریح ( نوشته) ندارد، بلکه نوشتن همواره نوشتن برای کسی است و به مفعولی با واسطه نیز  نیازمند است و برای اینکه این رسانش معنادار باشد در خلا و در زبانی بی یاد نمی تواند صورت بندد. یادایاد زبان به معنای بازی درونی یاد در زبان به زبان امکان آن را می دهد که داراییی هم خصوصی و هم عمومی باشد(باختین) و می توان آن را پیش‌شرط تحقق دو لحظهٔ پدیدارشناختی فروگیرش "retention" و فرافکنش "pretension" دخیل در درک یک بافتار کلامی دانست. چنین است که حتا با احتیاط می توان گفت که سازوکار "رد " trace دریدایی نه در خلا بلکه  پیشاپیش در یادایاد زبان است که به صورت بازی ارجاع دال ها بر یکدیگر به جریان می افتد. و به کوتاه سخن اینکه، یادایاد همجون بازی درونی یاد در زبان دلالت ضمنی connotationکلمه نیست، بلکه رشته پیوند کلمه با گذشته آن است همچون تمامی آن معانی که کلمه می تواند برآن به طور ضمنی دلالت کند. این بازی درونی یاد در زبان در هیچ کجا ناب تر از زبان شاعرانه خود را آشکار نمی سازد، آنجا که به تعبیر هایدگر  زبان از خود و در آنچه در آن گفته شده شده باما سخن می گوید…

 

این همان چیزی است که شاهرخ مسکوب به ویژه در سالهای پایانی عمر در پرداختن به ويژه به شاهنامه و حافظ در گیرش بود :  آشکار کردن خاطره زبان ، بانگ یادایاد زبان. و این همه آن چیزی است  که، با وامی از هانا آرنت بگویم، برای ذات غربت گزیده ای هچون او باقی مانده بود و اکنون در این دوران هول برای ما نیز همان باقی مانده است. در پایان، معاصریت هنوز معاصر مسکوب راهمچون یک  فراخوان یا یک دعوت می توانم بازتعریف کنم. دعوتی از او اکنون و پس از مرگش از ما که به زبان فردوسی و حافظ گوش بسپاریم … در آن خانه کنیم تا این زبان با ما سخن گوید و یادهایش را به ما و برای ما آشکار سازد.     

 

رضا فرخ فال، پاییز۲۰۲۰

1 این نوشته ترجمه  ای است از گفتار نویسنده به زبان انگلیسی در کنفرانس دانشگاه استانفورد که در بزرگداشت زندگی و آثار شاهرخ مسکوب در اکتبر ۲۰۲۰ برگرار گردید با عنوان: Meskoob: A Contemporary Voice Who is Still Contemporary

2 روزها در راه ، ج دوم، ۵۴۸

3 In his Interview with  Stephano Rosso , Critical Inquiry, Vol. 12, No. 4 (Summer, 1986), 794

4 روزها در راه ، ج دوم ۵۱۱

5 ادبیات و سرنوشت اجتماع ص ۲ مقدمه، ۱۳۸۴

6روزها در راه ، ج دوم، ۵۹۸ 

7Giorgio Agamben, ‘What is the Contemporary?’, in What is an Apparatus?, trans. David Kishik and Stefan Pedatella, Stanford: Stanford University Press, 2009, 39-54.  

8 Ibid

9 زنده رود ( تابستان و پاییز ۸۴ )  ۱۵

10 ح.کامشاد: بخش منتشر نشده ای از "روزها در راه" در این نشانی :Foundation  for Iranianstudies :https://fis-iran.org/fa/irannameh/volxxii/shahrokh-moskoob/selection/notes 31-32

11 روزها در راه، ج اول، ۳۲۶ 

12 ارمغان مور ، ۱۲

13هویت ایرانی و زبان فارسی، نشر فرزان، ۱۳۸۵

14ارمغان مور، ۲۱۸

15 هویت ایرانی و زبان فارسی، ۱۰

 

سایت ادبی رضا فرخ‌فال

bottom of page